من یک یتیم پنجاه ساله ام
من یک یتیم پنجاه ساله ام
در کارگاه مشیت الهی و دایره قسمت برای همه انسانها طول عمر معینی مقدر بوده که لحظه آغاز و پایانش به امر آفریدگار تواناست. اغلب ما در حیات  روزمرگی خودمرگ های بی شماری را نابهنگام می پنداریم بطوری که با ازدست دادن عزیزان مانبرای مدت زمان طولانی جسم و روح مان در چنبره اندوه و غصه مچاله شده و بی قراری می کند.

در کارگاه مشیت الهی و دایره قسمت برای همه انسانها طول عمر معینی مقدر بوده که لحظه آغاز و پایانش به امر آفریدگار تواناست. اغلب ما در حیات  روزمرگی خودمرگ های بی شماری را نابهنگام می پنداریم بطوری که با ازدست دادن عزیزانمان برای مدت زمان طولانی جسم و روح مان در چنبره اندوه و غصه مچاله شده و بیقراری می کند. …

 

هر چند خوشایند بنظر نمی رسد در این شرایط اسفناک اقتصادی که بسیاری از هموطنانمان در زیر خط فقر با مرگ تدریجی دست و پنجه نرم می کنند،پیرامون پدیده مرگ کنکاش کرده و لایه های جدیدی ازآن را رونمایی کنیم.کما اینکه نگارنده مطلب نیز که نیم قرن از عمرش سپری شده و سه ماه پیش پدرش دار فانی را وداع گفته، فعلا قصد ندارد به شرح احوال غریبانه و پریشان ایتام ورود نماید. اما بلحاظ اینکه با تمام وجود زوایای پیدا و پنهان و به عبارت دیگر عمق این واقعه تلخ را درک کرده است، در مقام ابراز همدردی با ایتام  عزیز، متواضعانه در مقابل مقام شامخ و عزت آن بزرگواران زانوی ادب بر زمین نهاده و با چشمان اشک بار،سوگمندانه با خود زمزمه میکند:«…من نیز همچون شما قلبم ریش ریش است. روزها و شب های بی شمار با اشک ها و لبخندها، شادی ها و تلخی هایی که در زیر سایه پدر به سر برده ام، همچون دانه های بهم پیوسته تسبیحی در کوله بار خاطراتم جا گرفته است…. گاهی همچون رودخانه ای هستم که هزار ماهی پردرد دارد و زمانی که بغضی سنگین گلویم را چنگ میزند اشکان چشمانم جاریست…درست در  امتداد آن رودخانه….آری زندگی  جاری است  و  اشک علامت زندگیست. برف پیری بر سر و صورتم نشسته…. و من یک یتیم پنجاه ساله ام. »…

 

در هر حال غرض اصلی از تحریر مطلب آن است که آثار تألم بار پدیده مرگ را که رویکردی غیرقابل انکار از واقعیات زندگی ست، در قالب یک ارتباط و پیوستگی مصداقی با شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه بطور گذرا قیاس و شبیه سازی ذهنی کنم.تاشاید تلنگری باشد بر مسئولین امر که بیش ازاین تماشاگرصحنه های دردناک اوضاع نابسامان اقتصادی آحاد مردم نباشند و طرحی نو دراندازند. …

 

نقل است؛ در یکی از روزها،پدری درحالیکه دست خود را بر سر پسرش گذاشته بوده از وی سوالکرد،پسرم آیا تو قوی هستی یامن؟پسر بی درنگ پاسخ داد؛پدرجان من قویترین مرد دنیا هستم.روز دوم نیز در همین منوال سوال و جواب تکرار ش ده است. اما روز سوم بدون آنکه پدر دستش را بر سرپسرش قرار دهد سوال قبلی را  مطرح می کند و پسر باحالتی محزون پاسخ می دهد؛ اکنون من ضعیفترین و ذلیل ترین فرد کره زمین ام. آنوقت که پدر علت جواب های متفاوت را جویا می شود فرزندش می گوید؛ آن لحظه که گرمای دست پرتوان و مهربانت را بر سرم حس نمودم، همه وجودم مالامال از شعف و خرسندی و انرژی مثبت شد و در پرسش اخیر که  از گرمای دست حمایتگر و پر مهر و عطوفت شما بی نصیب بودم، ضعف و درماندگی بر وجودم مستولی گشت. …

 

ازباب تشابه وتمثیل این حکایت در مبحث تصمیمات کلان و عملکرد مسئولین کشوری اعم از نمایندگانمجلس شورای اسلامی و دولتمردان وهمچنین مسئولین استانی مصداق عینی دارد.بگونه یی که قشرمحروم و آسیب پذیر جامعه بسان حکایت بیان شده گرمای دست حمایتگر مسئولین امررا بر سر خودحس نمی کنند. نیم نگاهی به وضعیت نابسامان تورم و گرانی های خلق الساعه ومحیرالعقول که مصرف کنندگان و قشر فقیر کشور را در تأمین نیازها ومایحتاج  اولیه زندگی شان مستأصل وزمین  گیر نمودهمؤید مطلب است.ازهمین روست که در تطابق موضوع  میتوان گفت  در این شرایط صعب و دشوارو به اصطلاح جنگ اقتصادی،طیف موصوف به تعبیری «یتیم اقتصادی» محسوب  میشوند.بی پناهودرمانده اند.سفره هایشان خالیست. آه ندارند تا با ناله سودا کنند. پریشان احوال و ماتم زده اند وکانونخانودگی شان تهی از انرژی وگرماست. …آنچه که بطور مختصر ذکر شد،تأکید و اشارت به این نکتهاساسی دارد که همه مسئولین کشور شایسته است به فکر مرگ بوده وغمخوار محرومان ومستمندانباشند. اگر در مقام عمل اینگونه باشند،شای د خروجی مجموعه برنامه ها و عملکردشان در مسیر اصلاحو تحول آفرینی سازنده سوق پیدا کند….در خانه اگر کس هست،یک حرف بس است.

 

« تقدیم به روح بلند و ملکوتی مادران و پدران این مرز و بوم که آسمانی شده اند. »

 

یادداشت:: ناصربدری رز-روزنامه نگار